نمونه هایی از پاسخ های دانشجویان

 

 الم یعلم بان الله یری؟

 

آیا ندانست که خدا میبیند؟


خدایا از من چه می پرسی ؟اینکه آیا باورت دارم به اینکه همیشه ناظر بر اعمال منی،همیشه مرا می بینی وشاهد خوب وبد اعمال من هستی،
خدایا چگونه به سوالت پاسخ گویم ،که اگر جواب مثبت بدهم وبگویم که آری مطمئنا تو همیشه ودر همه جا شاهد وناظر بر اعمال من بوده وهستی،آیا نخواهی پرسید که پس چرا وچگونه اینهمه نافرمانی مرا کردی ،چگونه باورم داشتی که حتی به اندازه یک بنده هم برای من ارزش قائل نشدی چرا که در مقابل او هرگز گناه وکار خطایی نکردی چرا که از آبرویت ترسیدی اما در مقابل من چه کارها که نکردی؟
چگونه بگویم آری ،که می ترسم از اینکه بپرسی پس چگونه باورم داشتی ومرا مراقب اعمالت می دانستی که بارها تصمیم گرفتی وبه من قول دادی که دیگر...اما براحتی وبه خاطر قول وقراری که با دلت ومعبود شیطانیت گذاشته بودی
آن را شکستی و پنداشتی که من نمی بینم؟
خدایا می خواهم بگویم آری !ولی چگونه وبا چه رویی می توانم با سوالات به حق تو روبرو شوم که مرا یارای جوابگوییت نیست ،چرا که جوابی برایت ندارم چرا که این تویی که مثل همیشه راستترینها را می گویی واین منم که مثل همیشه پشیمان ترینم ومثل همیشه عذر خواه وباز این تویی که مثل همیشه عذر مرا میپذیری ومرا با این همه نامردی دوباره به جرگه بندگانت وارد می کنی بی آنکه گذشته مرا به رویم بیاوری ومدام مرا به خاطر آن سرزنش کنی.
اما خدا ی من چگونه نیزمی توانم بگویم نه که ذره ذره وجودم همراهی همیشگیت را فریاد میزند.
چگونه بگویم نه که در این سالهای عمرم حضور هیچ کس را به اندازه تو احساس نکردم و این جزئی از باورم شده که دوربینهای مخفی تودر گوشه وکنار این عالم ودر درون ذهن وقلب من همیشه روشنند وذره ذره اعمال وافکار مرا کزارش میکنند واز آن بالاتر اینکه در فرای این دوربینها تو خود نیز لحظه ای مرا تنها نگذاشته ای ومراقبی ،
خدایا براستی من این را باوردارم امابا این وجود چرا وچگونه باز هم در محضرت گناه می کنم ؟ خودم هم هنوز نمی دا نم اما یک چیز را خوب می دانم که آنقدر همیشه  وهمه جا از مهربانی و گذشت ،عطوفت و خطا پوشی تو دیده ام که بی حیا شده ام که همیشه امیدوارم که توراهی برای بازگشت من باز گذاشته ای واگر کمی دیر کنم خودت برای باز گرداندن من به سراغم می آیی .
خدایا اینهمه لطف، اینهمه مهربانی ،اینهمه گذشت، اینهمه خطا پوشی مرا بی حیا کرده ولااقل کسی نیست که بگوید:بابا در دیزی باز ه،حیای گربه کجا رفته
خدایا شرمنده ام که نه تنها اینهمه سال به تو بهترین یارم خیانت کروم وبلکه به خودم نیز ظلم کردم ومصداق( ظلمت نفسی)شدم وروز به روز تورا از خودم دور کردم که بهتر بگویم خودم را ازتو دور ودور تر نمودم اما خدایا خودت گفتی که (صد بار اگر توبه شکستی باز آ)خدایا من امروز می خواهم یک تصمیم بگیرم اما نه مثل همیشه میخواهم این بار تصمیم کبرایی بگیرم که خدای همیشه بزرگ من از این به بعد هر وقت خواستم گناه کنم به جایی میروم که تو مرا نبینی واز تیررس دید تو مخفی باشم!آن وقت هر کاری که دلم خواست می کنم.

 

 

الیس الله بکاف عبده؟

تو بس نباشی؟!!!
 
اگر تو بس نباشی پس ابراهیم و آتش...اسماعیل و منا...هاجر و صفا...یوسف و چاه...محمد و ثور... علی و خیبر...؟؟؟
تو بس نباشی ؟... اصلا گیرم همه شان معجزه چه میدانم آیه، نشانه...پس سهم من چه میشود از خدایی تو؟تو خوابت برده آن بالا و گذاشته ای این شیطانکها هی وول بخورند لای ادمها و بجوند روحشان را و تفاله کنند ادمیتشان را؟!!!حاشا و کلا...ادم این روزها چه حرفها که نمیشنود...!پس از آنهمه طوفان که از سر گذراندیم انکار میکنیم بودنمان را؟بد مردمی شده ایم ما میدانم...اما دلت نگیرد یکوقت،بگذار به حساب نسیان و نه عصیانمان که پیر شدیم از فرط غربت و بی کسی...این روزها  دلمان خیلی هوایش را میکند...بس است این همه فراق ...به بزرگیت قسم تو از سرمان هم زیادی اما، باور کن زمین این روزها هی گیج تلو تلو میخورد دور حودش و از بس خورشید ندیده هی الکی روز شب میکند بی آنکه لحظه ای عبور کند از این قرن وحشت و اضطراب...باور کن پیر شدیم و داریم یواش یواش بهار ندیده و عطرش نشنیده وصفش را هم از یاد میبریم...دلت برایمان بسوزد این روزها خیلی هواییش شده ایم... بس است دیگر به دادمان برس ...که مگر نه اینکه الیس الله بکاف عبده؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد