پرسش های خداوند از ما -۳

سوال سوم:

 

 

این پرسش در آیه ۱ سوره انسان  مطرح شده است.

نظرات 72 + ارسال نظر
شهناز مظهری نمین - الهیات شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ب.ظ

روزگاری‏» که بر «انسان‏» گذشته، و او چیزی نبود که یاد شود. مراد از اینکه انسان شى ء مذکورى نبوده ، و منظور از جمله شیئا مذکورا این است که انسان چیزى نبود که با ذکر نامش جزو مذکورات باشد مثلا چیزى در مقابل زمین یا آسمان و ...، و بدین جهت نامى از او در میان نبود. هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل سایر موجودات نامش برده شود،

رقیه حسین زاده یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ق.ظ

خدایا می دانم که هیچ نبدمو تو به من وجود بخشیدی ولی چه کنم که ذات انسان اینگونه است که در لحظات نیاز تو را می خواند و وقتی از لطف خود به او عنا یت می کنی سر به عصیان می گذارد خدایا تو این بنده سرکش وعصیبان گر را ببخش تو از او روی بر نگردان

سمیه سادات حسینی***علوم اداری یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ق.ظ

ایا چنین نیست که زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟انسان زمانی که در عالم نطفه و جنین بود موجود قابل ذکری نبود ولی بعدا که مراحل تکامل راپیمود به موجودی قابل ذکر تبدیل شد.برخی معتقدند که منظور از انسان دانشمندان هستند که با کسب علم در میان مردم در زمان زندگی و پس از مرگ ذکر و یادشان باقی است.

مریم گشاده رو-کشاورزی دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:44 ب.ظ

وقتی مدتی را که معمولا اجازه حیات داریم با این همه سال که در مجموع انسانها از ابتدای خلقتشان در این دنیا زیسته اند مقایسه می کنیم انگار مهلت ما فقط یک چشم به هم زدن است که از آن باید کمال استفاده را ببریم
وقتی به اطراف نگاه می کنیم از آن همه انسان که چه عمر طولانی داشته اند و چه چند لحظه دراین دنیا بوده اند خبری نیست انگار هیچ وقت در این دنیا نبوده اند و این سرنوشت ما نیز هست
اگر از همین لحظات استفاده نکنیم فردا در پیشگاه خدا چیزی برای گفتن نداریم به عهدی که با خدا بسته ایم عمل نکرده ایم و پیرو شیطان بوده ایم

مهدی رجائی دانشکده مهندسی دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ب.ظ

آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیزی لایق ذکر هیچ نبود.

رقیه حسین زاده سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ق.ظ

آیااینگونه نبود که من هیچ نبودم وتو به من وجود بخشیدی ولی پس از گذشت اندکی سر نافرمانی برداشتم وشکر تو از یادم برفت تو به من نعمت دادی ومن قدر نعمت ندانستم براستی که من چه انسان بی ارزشی هستم.

۸۳۲۲۲۶۰۱۲۰ -دانشکده علوم تربیتی شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ب.ظ

شایدُ شاید آن زمانی که چیز قابل ذکری نبودم زمانیست که تو تنها جسم مرا آفریده بودی و از روح خودت در آن ندمیده بودی.و در من تجلی نکرده بودی.

۸۴۱۶۵۰۳۰۴۵ شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ب.ظ

۸۴۱۶۵۰۳۰۴۵
آیا بر انسان زمانی از روزگار آمد که چیز قابل ذکری نباشد. منظور از این آیه این است که انسان شى ء مذکورى نبوده ، و منظور از جمله شیئا مذکورا این است که انسان چیزى نبود که با ذکر نامش جزو مذکورات باشد مثلا چیزى در مقابل زمین یا آسمان و ...، و بدین جهت نامى از او در میان نبود. هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل سایر موجودات نامش برده شود.

معصومه اکرامی -مرکز کامپیوتر یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ق.ظ

آیا مدّتى از روزگار بر انسان گذشت که او چیزى قابل ذکر نبود؟

۱- انسان در برهه اى از روزگار، وجود خارجى نداشت; بلکه موجودى حادث و نوآفریده است.


2 - پیدایش انسان در زمین، داراى روند تکاملى بود و با پشت سر گذاشتن دورانى دراز، به تدریج چهره انسانى یافت.


3 - ترغیب خداوند، به مطالعه در مبدأ پیدایش انسان و نعمت وجود او در جهان هستى


زهره حسنی دانشکده ریاضی دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ

ترجمه:

آیابر انسان روزگارانی نگذشت که چیزی هیچ قابل ذکر نبود؟
تفسیرالمیزان:

منظور از انسان جنس بشر است. بعضی گفته اند منظور آدم (ع)است ولی در آیه بعد که از نطفه سخن به میان می آید مراد همان بشر است نه آدم زیرا آدم(ع)از نطفه خلق نشده است. ( دهر:زمانی طولانی و بدون حد.اول و آخرش مشخص نیست.)

تفسیر نمونه:
علاوه بر مطالب بالا می توان گفت که ذرات وجود او هر کدام در گوشه ای پراکنده بود؛در میان خاکها .لابلای قطرات آبهاو دریاها ودر هوایی که در جو زمین وجود وجود دارد و او در میان آنها در حقیقت گم شده و هیچ قابل ذکر نبود.

نظر خودم:

لایق ذکر نبود یعنی تا وقتی که ما او را خلق نکرده بودیم قابل بیان نبود (وجود نداشت) ولی حالا که ما به او حیات داده و این همه نعمت را به او بخشیده ایم چطور جسارت کرده و باما دشمنی می کند؟. آیا او این را نمی داند؟
این نکته در این آیه پنهان است که اولین نعمتی خدا به انسان داده نعمت حیات است که باید بخاطر آن شکر گذار خداوند باشد. زیرا حیات پرتوی از آفتاب رحمت حق است و هستی انسان جوششلطف و انعام الهی است که بی سابقه استحقاق نصیب آنان گردیده است.
به قول مولوی:
ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو نا گفته ما می شنود
لذت هستی نمودی نیست را عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر نقل و باده جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستجو کند نقش با نقاش کی نیرو کند

محمد ساجدی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:52 ق.ظ

با سلام
عجیب است که ایات قران را هر چقدر انسان مطالعه و تعمق نماید باز میبیند که هیچ نفهمیده است .
به منظور پرهیز از پرگویی بی محتوی بطور خلاصه به نظر میرسد : ۱- این ایه اشاره میکند به اینکه انسان قبل از آفرینش این قالب خاکی مدتهای غیر قابل اندازه گیری حضور داشته است ( غیر قابل اندازه گیری شاید از این جهت که در ان دوران زمان نیز خلق نشده بود ) و نامی برای ان دوران انسان نمیتوان گذاشت .
یعنی حقیقت انسان و ظرفیتهای او خیلی فراتر از این قالب خاکی است که به منظور امتحان الهی در آن قرار گرفته است
۲- مراحل خلقت قالب انسان نیز دورانی را طی کرد که از هیچ و پوچی به شئ تبدیل شد و قبل از انکه به شئ تبدیل شود نامی برای ان نمیتوان انتخاب کرد . مدت این دوران نیز قابل اندازه گیری نیست .
۳- خلقت انسان نیز از ذره ای ناچیز که ارزش بیان ندارد شروع شد ( اولین تک سلولی ها ) که این مرحله مدتها طول کشید.
۴- قبل از دوران انسان کنونی انسانهای اولیه بودند که قابل یاد کردن نیستند ( شاید چون هنوز زندگی حیوانی داشتند ) و در آن دوران امانت الهی بر آنها عرضه نشده بود و لذا در برابر اله مورد باز خواست نبودند .
و شاید نیز چون از آن دوران ذکر و یادی باقی نمانده است و انسان هنوز خط و دانشی نداشت که آثار ارزشمندی از خود برجای گزارد .
۵- هر انسانی از نطفه ای بی ارزش خلق میشود که پس از طی دورانی که ارزش یاد اوری نیز ندارد به هستی پا میگزارد
۶- در دوران نطفه و یا قبل از آن کسی اطلاعی از انسان ندارد و در واقع دوران نامشخصی ( برای انسان ) میباشد .
و ا.... اعلم

سمانه سفیدمو - دانشکده مهندسی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

به طور مسلم روزگاری بود که نشانی از انسان نبود و به صورت ذراتی در هر گوشه ای پراکنده و اصلا قابل ذکر نبود.
و امروز همین انسانی که روزگاری هیچ بوده نافرمانی و سرکشی می کند و مغرور است .
خدایا یاریش کن تا فقط به داشتن خدایی همچون تو غرور بورزد.

فاطمه تقی پناهی- دانشکده علوم تربیت چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ق.ظ

تو هیچ بودی
مدت زیادی بود که « هیچ»‌بودی

بعد شدی انسان

این شدن در دست من بود


و من تو را در دستانم پروراندم

و از روحم در تو دمیدم

و تو نام گرفتی

و تو جان گرفتی

و تو را از «هیچ »به «اوج »رساندم

به اوجی که فرشته هایی که مدت ها مرا عبادت کرده بودند

به دستور من به پایت افتادند.

آنقدر بزرگت کردم

که شدی اشرف مخلوقاتم

حالا ...

اینها حرف هایی بود که خدا با من گفت

وقتی از دستم خیلی دلگیر بود

و از این که تمام گذشته ام را
حالی که در آن زندگی می کنم

و آینده ای که مطمئنا در انتظارم است
و باز هم یادآور روزهای «هیچ »بودنم است

-یعنی از خاطر مردم پاک شدن
گویی اصلا نبوده ای و
لحظه ای با آنها زندگی نکرده ای-

فراموش کرده ام
و به آن نمی اندیشم

و به راهی می روم که بیراهه است

و خدا نگران من است

و با این یادآور تاریخ زندگی ام می خواهد مرا به اصلم
و به سرگذشتی که داشته ام
بازگرداند.

و بگوید همه چیزم از اوست

مهمتر از همه بودنم.

مر چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ب.ظ

«آیازمانی طولانی برانسان گذشت که چیزقابل ذکری نبود؟»
چقدرانسان فراموش کاراست.اینقدردراین دنیای مادی غرق می شودکه سرآغازخودرافراموش می کندکه نطفه ای بی ارزش بوددررحم مادر.نه توانایی جسمی،نه قدرت تعقل وتدبری.وحال چنان می اندیشدکه گوی هیچ کس وهیچ چیزرایارای مقابله بااونیست که اگرخدانمی خواست هرگزقادرنبودبه این تواناییهادست یابد.اوست که پیوسته باآدمی همراه شده،دستش راگرفته وپیش برده است.
معبودا!
لحظه ای مارابه خودمان وانگذارکه به بیراهه می رویم.

مریم وظیفه دوست-دانشکده مهندسی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ب.ظ

«آیازمانی طولانی برانسان گذشت که چیزقابل ذکری نبود؟»
چقدرانسان فراموش کاراست.اینقدردراین دنیای مادی غرق می شودکه سرآغازخودرافراموش می کندکه نطفه ای بی ارزش بوددررحم مادر.نه توانایی جسمی،نه قدرت تعقل وتدبری.وحال چنان می اندیشدکه گوی هیچ کس وهیچ چیزرایارای مقابله بااونیست که اگرخدانمی خواست هرگزقادرنبودبه این تواناییهادست یابد.اوست که پیوسته باآدمی همراه شده،دستش راگرفته وپیش برده است.
معبودا!
لحظه ای مارابه خودمان وانگذارکه به بیراهه می رویم.

فاطمه السادات حسنی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:41 ب.ظ

مانده اند اهالی آسمان و زمین که تسبیح کنند صبوریت را و کرمت را و بخشایندگی ات را و بزرگواری و مهربانیت را چه گونه؟
تو ای حلیم، ای مولا، ای سرور، ای صبور! تا به کی تاب خواهی آورد این ناسپاسی همیشگی و ضلالت ناشیانه و جهالت احمقانه آخرین مخلوق کفور ظلوم جهولت را؟
مانده ام در این خیره سری ایلهانه ام!
از تو که بگذرم، آسمان و زمین و کائنات را چه کنم که ایستاده اند همه ی شان به شهادت از آن روز که هیچ نبودم ...هیچ حتی یک نام خالی،یک وهم یک سایه ...هیچ نبودم و تو همه چیزم بخشیدی و من به نیروی تو جان گرفتم، بلند شدم و ایستادم و کائنات به نظاره ایستاد که خلیفه کیست و... جز عصیان و طغیان هیچ ندیدند...
مانده است آن مطرود رانده شده از صبوری تو...مانده اند اهالی آسمان و زمین از صبوری تو ...مانده ام من از صبوری تو...تا به کی؟

پوریا ابری ۸۳۱۲۲۲۰۰۶۹ چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ب.ظ

آیا بر انسان روزگارانی نگذشت که چیزی لایق ذکر نبود

وحیده حاجی محمدی پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ق.ظ

آیا انسان را آن هنگام از روزگار (به یاد ) آید که چیزی در خور یاد کرد نبود ؟

مهدی کوهستانی - علوم پایه پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ق.ظ

ترجمه:
آیا این طور نیست که زمانى طولانى بر انسان گذشت که اصلا چیز قابل ذکرى نبود؟

پاسخ فطرت من :
چقدر غرور دارم من . من که اصلا شیئی نبودم که قابل ذکر باشد من در نهایت فقر وناداری وتو در نهایت قدرت به من ناچیز عنایت کردی وبه من وجود دادی
به من علم دادی
قدرت دادی
توانایی دادی.
به من خودت را شناساندی انبیاء واولیاءت را به من شناساندی .ولی من که دارم لحظه به لحظه از تو وجود وقدرت میگیرم با همین نیرویی که به من دادی تا تورا عبادت کنم ومرا از عدم به وجود آوردی با وجود این همه لطف تورا معصیت میکنم.
بقوتک قویت علی معصیتک

غلامحسین وطن خواه پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ق.ظ


ترجمه
1 - آیا چنین نیست که زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟!
تفسیر نمونه
-------------------------------------------------------------
نطفه بى ارزش را انسان کردیم ، و تمام وسائل هدایت را در اختیارش نهادیم
با اینکه بیشترین بحثهاى این سوره پیرامون قیامت و نعمتهاى بهشتى است ، ولى در آغاز آن سخن از آفرینش انسان است چرا که توجه به این آفرینش زمینه ساز توجه به قیامت و رستاخیز است مى فرماید: ((آیا چنین نیست که زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیزى قابل ذکر نبود))؟ (هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا).
آرى ، ذرات وجود او هر کدام در گوشه اى پراکنده بود در میان خاکها، در لابلاى قطرات آب دریاها، در هوائى که در جو زمین وجود دارد، مواد اصلى وجود او هر کدام در گوشه یکى از این سه محیط پهناور افتاده بود، و او در میان آنها در حقیقت گم شده ، و هیچ قابل ذکر نبود.
آیا منظور از ((انسان )) در اینجا نوع انسان است ، و عموم افراد بشر را شامل مى شود؟ یا خصوص حضرت آدم است ؟.
آیه بعد که مى گوید ما انسان را از نطفه آفریدیم قرینه روشنى بر معنى اول مى باشد، هر چند بعضى معتقدند که انسان در آیه اول به معنى حضرت ((آدم )) و ((انسان )) در آیه دوم اشاره به فرزندان آدم است ، ولى این جدائى در این فاصله کوتاه بسیار بعید به نظر مى رسد.
در تفسیر جمله ((لم یکن شیئا مذکورا)): چیز قابل ذکرى نبود نیز نظرات دیگرى اظهار شده است ، از جمله اینکه : انسان به هنگامى که در عالم نطفه و جنین بود موجود قابل ذکرى نبود، ولى بعدا که مراحل تکامل را پیمود به موجودى قابل ذکر تبدیل شد.
در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: ((انسان در ((علم خدا)) مذکور بود، هر چند در ((عالم خلق )) مذکور نبود)).
در بعضى از تفاسیر نیز آمده که منظور از ((انسان )) در اینجا علماء و دانشمندان است که قبل از فرا گرفتن علم قابل ذکر نبودند، اما بعد از رسیدن به نظام علم در میان همه مردم ، در حیات و بعد از موتشان ، همه جا ذکر آنها است .
بعضى نقل کرده اند که ((عمر بن خطاب )) این آیه را از کسى شنید گفت اى کاش آدم همچنان غیر مذکور باقى مانده بود، و از مادرزاده نمى شد، و فرزندانش مبتلا نمى شدند!.
و این سخن تعجب آور است چرا که در واقع ایرادى است به مساءله آفرینش .
به هر حال بعد از این مرحله نوبت آفرینش انسان ، و موجود قابل ذکر شدن است ، مى فرماید.

تفسیر المیزان
-------------------------------------------------------------
هَلْ أَتى عَلى الانسنِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شیْئاً مَّذْکُوراً
استفهام در این آیه براى تثبیت مطلب است ، و در نتیجه معنا را به طور سربسته اثبات مى کند، و معناى آن این است که به طور مسلم روزگارى بوده که نام و نشانى از انسان نبوده ، و چه بسا مقصود آن مفسرى هم که گفته کلمه ((هل )) در این آیه به معناى کلمه ((قد)) است همین باشد، نه اینکه خواسته باشد بگوید: یکى از معانى کلمه ((هل )) ((بتحقیق )) است ، که بعضى خیال کرده اند.
و مراد از ((انسان )) در این آیه جنس بشر است ، و اما اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن آدم ابو البشر است ، با آیه بعدى سازگار نیست ، چون آدم ابو البشر از نطفه خلق نشده ، و آیه بعدى در باره همین انسان مى فرماید ((انا خلقنا الانسان من نطفه )).
و کلمه ((حین )) به معناى یک قطعه محدود از زمان است ، حال چه کوتاه باشد و چه طولانى ، و کلمه دهر به معناى زمانى ممتد و طولانى و بدون حد است ، یعنى زمانى که نه اولش مشخص است ، و نه آخرش .
مراد از اینکه انسان شى ء مذکورى نبوده ، و احتجاجى که این بیان متضمّن است
و منظور از جمله ((شیئا مذکورا)) این است که انسان چیزى نبود که با ذکر نامش جزو مذکورات باشد مثلا چیزى در مقابل زمین یا آسمان و خشکى و ترى و غیره بوده باشد، و بدین جهت نامى از او در میان نبود. هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل سایر موجودات نامش برده شود، و گفته شود: آسمان ، زمین ، انسان ، درخت و غیره ، پس مذکور بودن انسان کنایه است از موجود بودن بالفعل او، و نفى آن یعنى نفى مذکور بودنش تنها به مذکور بودنش خورده ، نه به اصل شى ء بودن انسان ، نمى خواهد بفرماید انسان شى ء نبود، چون مى دانیم ، شى ء بوده ، ولى شیئى که مذکور شود نبوده ، شاهدش این است که مى فرماید: ((انا خلقنا الانسان من نطفه ...)) براى اینکه مى فهماند که ماده انسان موجود بوده ، و لیکن هنوز بالفعل به صورت انسان در نیامده بود. و زمینه آیه شریفه و آیات بعدش زمینه احتجاج است مى خواهد بفهماند انسان موجودى است حادث ، که در پدید آمدنش نیازمند به صانعى است تا او را بسازد و خالقى که او را خلق کند، و همینطور هم بوده است ، پروردگارش او را آفریده و به تدبیر ربوبیش به ادوات شعور یعنى سمع و بصر مجهزش کرده ، تا با آن ادوات شعور به راه حق هدایت شود، راهى که در طول حیاتش واجب است طى کند، حال اگر کفران کند به سوى عذابى الیم مى رود، و اگر شکر کند به سوى نعیمى مقیم سیر مى کند. و معناى آیه این است که : ((هل اتى - قد اتى )): به تحقیق آمد بر آدمى قطعه اى محدود از زمانى ممتد و غیر محدود در حالى که انسان بالفعل در شمار مذکورات نبود.

نظر شخصی
خدایا من را اشرف مخلوقات خود قرار دادی در حالیکه من لیاقت این همه لطف و کرم تو را نداشتم . مرا بدون داشتن هیچ استحقاقی بر خیلی از بندگانت برتری دادی ، بر من نعمتهایت را ارزانی داشتی . تو مرا عزیز کردی ُ بالا بردی در حالیکه نطفه گندیده ای بیش نبودم .
ولی خدایا من تنها گناه تو را کردم و هیچ وقت شکر نعمتهایت را به جا نیاوردم .
ولی با این وجود امید به عفو و بخششت دارم.

۸۵۲۲۲۵۳۰۱۸ پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ق.ظ

ترجمه:
آیا این طور نیست که زمانى طولانى بر انسان گذشت که اصلا چیز قابل ذکرى نبود؟
حرف دل :
چقدر غرور دارم من . من که اصلا شیئی نبودم که قابل ذکر باشد من در نهایت فقر وناداری وتو در نهایت قدرت به من ناچیز عنایت کردی وبه من وجود دادی
به من علم دادی
قدرت دادی
توانایی دادی.
به من خودت را شناساندی انبیاء واولیاءت را به من شناساندی .ولی من که دارم لحظه به لحظه از تو وجود وقدرت میگیرم با همین نیرویی که به من دادی تا تورا عبادت کنم ومرا از عدم به وجود آوردی با وجود این همه لطف تورا معصیت میکنم.
بقوتک قویت علی معصیتک

لاله صفاییدانشکده علوم حدیث پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:49 ب.ظ

آیا زمان طولانی ای بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود ؟؟؟

خدایا بعد از این سوال من چطور سرم رو بلند کنم ؟؟ خدایا من با چه رویی به سوی تو رو کنم ؟؟
خدای مهربونم منو از هیچ خلق کردی
منی که هیچ نبودم هستم کردی
منی که لایق هیچ نبودم وجودم بخشیدی.
خدایا حالا این من هیچ با چه رویی بتونم وجودی برای خودم قائل باشم
خدایا من همون هیچم
هر چی دارم از توه این هیچ را به هست خود بپذیر ...یا مالک کل شیء و یا خالق کل شیء

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد